سلام حضرت دلبر

ساخت وبلاگ
چند روز پیش دختر خانمی رو دیدم که خیلی ناراحت بود هر روز می دیدمش کتابخونه برای آزمون استخدامی آماده می شد ومتاسفانه رد شده بود و خیلی ناراحت بود بهش گفتم پارسال شهریور ماه عین توبودم  گوله گوله اشک می ریختم  رفتم حرم حضرت عباس نعره می زدم برگشتم  آدم هایی که درحقم بدی کرده بودن توی سواحل کیش باهم تولد گرفته بودن اما من گوله گوله اشک می ریختم  پدرم سرمو می ذاشت توی سینه اش می گفت گریه نکن من هستم بابا بهش گفتم بهش پیشنهاد معلم مدارس دادن چیزی خودم گفتم نه  اونم به دلیل اینکه معلم نداشتن والا نمی گفتن گفتم بهم گفتن نیا آدما پورو می شن  دلم خیلی شکست صدای شکستن دلمو نذاشتم بفهمن گفتم پول نداشتم پایان ناممو دفاع کنم  اما همونی که مونده بود بخاطر لوس بازی هاش حسابی حسابی از مدیرم سواستفاده کرده بود همیشه که ما پایین بودیم اون بالا صدای مهندس نکن  دست نزن بهم  کلی اتفاقات دیگه پایین بود اما من یه دختر چادری بودم  تفاوت من با اون آدم این بود که اون یه دختردم دستی بود که تا۱۱ شب پیش مدیر بود ونصف شبا تادم صبح پیام می دادن بهم اما من یه دختر که حد ومرز برای خودش داشت گفتم پدرم پشتم بود برادرم پشتم بود اما مغرور بودم که از اونا پول بگیرم گفتم کلاساشون برداشتم  هر روز یه قانون مسخره داشتن  یه روز تعداد روزا رو کم تر کردن  یک روز همه شاگردا رو انداختن توی کلاس برام تعریف می کردن چه حرفایی پشتم بوده یکی گفته بود آخرش کی رفت کی موند درصورتی که من بخاطر مونده شدن نیومده بودم  گذشت گذشت گذشت رفتم نمایشگاه کتاب  بهم محل نذاشتن بهم گفتن اگر توچادری نبودی شبیه فلانی بودی جا داشتی کار داشتی این چادرت باعث شد عقب بیافتی ش سلام حضرت دلبر...
ما را در سایت سلام حضرت دلبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3amarrahbaramrey2 بازدید : 27 تاريخ : شنبه 22 مهر 1402 ساعت: 16:07